می‌خواستم روی یه صندلی کنار پنجره اتوبوس بشینم و سرم رو به شیشه تکیه بدم، ولی خب همیشه خواستن ما کافی نیست؛ هیچ صندلی کنار پنجره‌ای خالی نبود؛ فلذا کنار یه خانم مسن نشستم.

ناخودآگاه برگشتم به ۱۷ روزی که گذشت. نمیخواستم حتی بهش فکر کنم، می‌خواستم همه‌اش رو فراموش کنم، طوری که انگار نبوده، هیچوقت نبوده، چون روزای قشنگی نبود، سختی بود. شب‌بیداری بود. دوری بود. دلتنگی بود. در یک جمله خلاصه بگم که : بدترین ۱۷ روز زندگی ام بود.

بعد نگاه کردم دیدم چرا باید فرار کنم ازش؟ مگه زندگی همیشه قشنگه؟ فرار کردن ازش، بهم حس خوبی نمیداد. چرا باید روزایی رو که دووم آوردم و قوی تر شده بودم رو فراموش کنم طوری که انگار نبوده؟

دیگه دلم نمی‌خواست پاکش کنم، دوست داشتم بپذیرمش، به عنوان یه برهه از زندگی ام که با سختی‌هاش بهم قوی بودن رو یاد داد و بهم یاد داد که زندگی همینه دختر! باید دووم بیاری که نهایتاً روزای خوب برسه. 

حالا من اینجا وایسادم، نه با فراموشی، که با پذیرش همه اون روزای سختی که گذشته. انگار بزرگ‌تر شدم. انگار همه زندگی همینه. تموم میشه همه چی و این ماییم که باید بپذیریم تمامش رو.

بعد فکر کردن به همه اینا، انگار حالم بهتر شده بود، از همین پنجره بیرون رو نگاه می‌کردم و دیدم همونقدر که سرسبزی قشنگه، این بیابون ها هم میتونن قشنگ باشن.

دیدم آدم حتی دلتنگ همین بیابونا، همین روزای سخت هم میشه، وقتی دیگه نیست، وقتی تموم شده.

گفته بودم : 

آدما، من دلم برای خنده‌هاتون، خنده‌هامون، تنگ می‌شه وقتی می‌دونم ته این راه رفتنه.


و نهایتاً همون جمله آرینا که میگه: بگذار دوام آوردن هنر تو باشد.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

آموزش پیشبینی فوتبال | ترفند های پیشبینی فوتبال | سایت پیشبینی فوتبال مشاعره سایت مرجع دانلود پایان نامه - تحقیق - پروژه Nefelibata Joni هارمونی کویر محسنیون ۱۱۰ همه چی offermeco